چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ - ۱۲:۵۷
کد خبر: 391490

ساطعی جزو نسلی از حفاظتگران است که در دوران اوج انجمن‌ها فعالیت می‌کردند؛ جوانانی که به امید فردای بهتر برای یوز روز و شب در بیابان‌ها در حال کار بودند. بااین‌حال، او هم پس از دوره‌ای از حوزه کار میدانی کناره گرفت و این روزها بیشتر درگیر ارتباط هنر و حفاظت است.

روایتی از یک زن حفاظتگر

به گزارش سلامت نیوز به نقل از پیام ما، «در هیچ‌یک از دوره‌های کاری‌ام فعالیت در حوزه حفاظت از حیات‌وحش برای زنان آسان نبوده؛ چه برسد به دوران ما که پیش از آن هیچ زن حفاظتگری به‌صورت میدانی فعالیت نداشت. این موضوع برای ما دختران تازگی داشت و گاهی اضطراب‌آور بود. نوع نگاه و رفتار استادانی مانند مهندس ضیایی به ما کمک کرد.

او برای شکستن ذهنیت‌های سنتی و ایجاد باور در ما، فرصت تجربه‌های واقعی را برایمان فراهم کرد.» اینها گفته‌های «نوشین ساطعی» است که در دهه ۸۰ پا به عرصه حفاظت گذاشت. او متولد سال ۶۳ در اصفهان است، در مقطع تحصیلی کارشناسی در رشته محیط‌زیست تحصیل کرد و فوق‌لیسانسش را در رشته تنوع‌زیستی دریافت کرد. ساطعی جزو نسلی از حفاظتگران است که در دوران اوج انجمن‌ها فعالیت می‌کردند؛ جوانانی که به امید فردای بهتر برای یوز روز و شب در بیابان‌ها در حال کار بودند.

بااین‌حال، او هم پس از دوره‌ای از حوزه کار میدانی کناره گرفت و این روزها بیشتر درگیر ارتباط هنر و حفاظت است. او در این گفت‌وگو تجربه آن سال‌ها،‌ فعالیت‌های امروزش و شروطی را که درصورت تحقق آنها به این حوزه برمی‌گردد، شرح داده است.

چرا محیط‌زیست و حفاظت؟ چه شد سراغ این حوزه رفتید؟

علاقه‌ام به طبیعت از دوران کودکی شکل گرفت؛ زمانی که بیشتر اوقاتم در دل طبیعت می‌گذشت و حتی بازی‌هایم در فضای باز و میان درختان و کوه و دشت بود. همین علاقه باعث شد هنگام انتخاب رشته در کنکور، به‌دنبال نزدیک‌ترین حوزه به طبیعت باشم. اگرچه در دانشگاه دولتی اصفهان در رشته پرستاری پذیرفته شدم، اما درنهایت رشته محیط‌زیست دانشگاه آزاد را انتخاب کردم.

علاقه‌ام به حفاظت و شناخت محیط‌زیست طبیعی و حیات‌وحش، زمانی عمیق‌تر و جدی‌تر شد که در دوره‌ کارشناسی با اساتیدی مانند مهندس ضیایی، دکتر اسدی، دکتر بهروزی‌راد و دیگر استادان برجسته کلاس داشتم. درواقع، گذراندن واحدهای نظری و عملی این دروس، حس کنجکاوی من را برانگیخت و کمکم کرد بفهمم واقعاً هدفم از تحصیل در این رشته چیست. البته نباید از تأثیر الگوهای موفقی مانند آقای هومن جوکار و هم‌نسلان ایشان غافل شد؛ آشنایی با شیوه کار و انگیزه‌های آنها و همچنین شناخت ارزش‌های فرهنگی، طبیعی و تاریخی ایران در کنار شرکت در دوره‌های اکوتوریسم، باعث شد در مسیر و هدفم برای آینده مصمم‌تر شوم.


شما جزو اولین کسانی بودید که سراغ حفاظت از یوز رفتید،‌ چرا؟ و در آن سال‌ها برای حفاظت از این گونه چه می‌کردید؟

به‌نظرم آن دوران را می‌توان نقطه اوج فعالیت‌های جوانان محیط‌زیستی در ایران دانست؛ هم به‌واسطه شکل‌گیری نهادهای مردمی و نگرش مثبت مدیریت و سازمان محیط‌زیست وقت نسبت به حفاظت از طبیعت و هم به‌دلیل حضور استادانی کاربلد که صرفاً به کارهای کتابخانه‌ای و نظری بسنده نمی‌کردند، بلکه هدفشان تربیت نیروهای متخصص و آموزش عملی بود. در آن زمان فضایی شکل گرفته بود که واقعاً برای افراد علاقه‌مند و مستعد، امکان تجربه‌کردن، آموختن و فعالیت میدانی فراهم می‌شد.

از سوی دیگر، ارتباط میان استادان و کارشناسان نیز بسیار سازنده و گسترده بود. ما از طریق استادانی چون مهندس ضیایی، دکتر اسدی و دکتر کهرم، با بسیاری از چهره‌های برجسته دانشگاهی کشور همچون دکتر کیابی، مهندس زهزاد، دکتر کرمی، مهندس هنریک مجنونیان و حتی کارشناسان بین‌المللی در ارتباط بودیم. فضای علمی و حرفه‌ای بازتر بود، ارتباطات ساده‌تر برقرار می‌شد و منابع انسانی و اطلاعاتی در دسترس‌تر بودند. در همان سال‌ها، مهندس ضیایی مسئولیت مدیریت «پروژه حفاظت از یوزپلنگ آسیایی» را برعهده گرفتند و از همه دانشجویان و کارشناسان مستعد در سراسر ایران دعوت کردند ضمن آموزش دیدن زیر نظر متخصصان داخلی و خارجی، در این پروژه مشارکت کنند. من هم به‌واسطه علاقه‌ام به این حوزه، در پروژه پذیرفته شدم و درواقع نقطه آغاز فعالیت حرفه‌ای من از همان‌جا رقم خورد.

آن زمان در جریان سرشماری یوز در منطقه نایبندان طبس فعالیت داشتم و به همین دلیل موضوع پایان‌نامه کارشناسی‌ام را نیز به همین حوزه اختصاص دادم. بعدها، با گسترش پروژه یوز و تشکیل انجمنی به‌نام بوم‌پژوهان همراه با چند تن از دوستانم، پروژه‌های کوچک‌تری را در زمینه امکان‌سنجی حضور یوز در زیستگاه‌های بالقوه، توانمندسازی و آموزش جوامع محلی درباره حفاظت از یوز اجرا کردیم. سپس، با توجه به تجربیاتی که از پروژه یوز و دوره‌های آموزشی آن کسب کرده بودیم و با تکیه بر ظرفیت انجمن خود، در پروژه‌های دیگری نیز مشارکت کردیم؛ از جمله «حفاظت از درنای سیبری»، «اطلس پستانداران ایران»، «تعیین فلور منطقه زاگرس» و «مطالعه رفتارشناسی و زادآوری زاغ بور». درواقع، فضایی که پروژه یوز برای نسل من فراهم کرد، به‌نوعی سکوی پرتابی بود برای ورود جدی‌تر به مسیر حفاظت از طبیعت، مسیری که هم انگیزه‌بخش بود و هم زمینه‌ساز شکل‌گیری شبکه‌ای سالم از ارتباط و تبادل اطلاعات میان فعالان و پژوهشگران آن دوره شد.


آن سال‌ها اوج کار انجمن‌ها بود، اما آیا زنان هم فعالیتشان مشابه انجمن‌ها آسان بود؟

در هیچ‌یک از دوره‌های کاری‌ام ندیده‌ام فعالیت در حوزه حفاظت از حیات‌وحش برای زنان آسان باشد؛ چه برسد به آن دوران که تقریباً تا پیش‌ازآن، هیچ زن حفاظتگری به‌صورت میدانی فعالیت نداشت. طبیعی بود که این موضوع برای ما دختران هم تازگی داشت و گاهی اضطراب‌آور بود. اما چیزی که در آن دوره بسیار کمک‌کننده بود و به ما روحیه و اعتمادبه‌نفس می‌داد، نوع نگاه و رفتار استادانی مانند مهندس ضیایی بود. ایشان به‌خوبی می‌دانستند برای شکستن ذهنیت‌های سنتی و ایجاد باور در ما، باید فرصت تجربه‌های واقعی را فراهم کنند. به همین دلیل، گاهی دشوارترین و چالش‌برانگیزترین مأموریت‌ها را عمداً به دختران می‌سپردند تا به ما و دیگران نشان دهند زنان هم می‌توانند در این عرصه توانمند و مؤثر باشند و هیچ محدودیتی برای حضور میدانی آنها وجود ندارد. ناگفته نماند که نقش مهندس ضیایی و همکار ایشان در بخش آموزش پروژه، جناب جمشید فاضل، در شکل‌گیری این اعتماد و یادگیری شیوه تعامل درست ما زنان حفاظتگر با محیطبانان و جوامع محلی بسیار تعیین‌کننده بود.


برای رفع چالش‌هایی که پیش رویتان بود چه کردید؟

واقعیت این است که در آن دوران، تنها راه ما صبوری و ادامه دادن بود؛ راهی جز این نداشتیم. باید می‌ماندیم، تلاش می‌کردیم و قدم‌به‌قدم خودمان را ثابت می‌کردیم تا اعتماد جلب شود. گاهی عمداً خودمان را در موقعیت‌هایی قرار می‌دادیم که سخت و پرچالش بودند، فقط برای اینکه نشان دهیم توان انجامش را داریم. به‌ خاطر دارم در پروژه توران، رئیس منطقه در آن زمان جناب احمد عجمی، که واقعاً مدیونشان هستم و از ایشان بسیار آموخته‌ام، در هفته اول حتی با من صحبت هم نمی‌کردند. اما من مدام رفت‌وآمد می‌کردم، گفت‌وگو می‌کردم، سؤال می‌پرسیدم و سماجت به خرج دادم تا بالاخره یخ فضا شکست. وقتی دیدند شب‌ها برای اینکه محیطبانان دیگر راحت‌تر استراحت کنند، بیرون از اتاق و در سرما داخل کیسه‌خواب می‌خوابیم و صبح‌ها پیش از همه بیدار می‌شویم و با دوربین در حال رصد پرنده‌ها هستیم، یک روز صدایم کردند پای بساط چای آتشی و گفتند: «خب، حالا راستش رو بگو ببینم، شما می‌خواین اینجا چیکار کنین؟»

ما یاد گرفته بودیم برای هدفی که داریم، باید بجنگیم و خودمان را ثابت کنیم؛ گاهی با سکوت و گوش‌دادن، گاهی با صبوری و گاهی با بیان نظر و نگاهمان. یاد گرفته بودیم فضا را مدیریت کنیم. خیلی وقت‌ها محیطبان‌ها هم ما را در سخت‌ترین شرایط امتحان می‌کردند. یادم است یکی از دوستانم حاضر نبود کرم ضد آفتاب بزند، مبادا تصور کنند نمی‌تواند کار میدانی انجام دهد.


به‌نظر شما امروز فعالیت زنان در عرصه حفاظت و محیط‌زیست چطور است؟

قطعاً فضا بسیار بهتر و هموار است. نسل ما تابوی حضور زنان در فعالیت‌های میدانی را شکست و تا حدی مسیر را باز کرد. اما با وجود گذشت این‌همه سال، هنوز هم احساس می‌کنم چالش‌ها کاملاً از بین نرفته‌اند. برای من ناراحت‌کننده است که می‌بینم گاهی همکاران مرد، نه از روی باور شخصی بلکه به‌دلیل ساختارهای اداری و فشارهایی که از سمت حراست یا مقررات سازمانی وجود دارد، ترجیح می‌دهند خانم‌ها در پروژه‌های میدانی حضور نداشته باشند. در زمان ما مدیران پروژه‌ها و اساتید شجاع‌تر بودند. اهل ریسک بودند و باور داشتند باید حضور زنان در حفاظت جا بیفتد؛ حتی اگر لازم بود با مقاومت‌ها مواجه شوند. آنها قانع می‌کردند، دفاع می‌کردند و فضا را باز نگه می‌داشتند. اما امروز مدیران مرد، دیگر حوصله سروکله زدن با آن چالش‌های اداری و حساسیت‌های غیرضروری را ندارند؛ ترجیح می‌دهند پروژه بی‌دردسر جلو برود، حتی اگر به قیمت حذف نیروهای توانمند زن تمام شود. از سوی دیگر، در بدنه سازمانی هم هنوز نگاه واحدی وجود ندارد. همه‌چیز خیلی سلیقه‌ای شده. در بعضی مناطق، مدیر یا حراست منطقه به‌قدری محتاط است که حضور زنان در پروژه‌های میدانی، به‌ویژه پروژه‌هایی که جنبه حفاظتی مستقیم دارند، برایشان خط قرمز محسوب می‌شود. درحالی‌که در مناطق دیگر، همان کارها بدون هیچ مشکلی انجام می‌شود. این دوگانگی آزاردهنده است و نشان می‌دهد هنوز مسیر برابری واقعی، در سطح ساختارها طی نشده است.


در این سال‌ها چه می‌کنید؟ چقدر آن تجربه حفاظت را در فعالیت‌های امروزتان می‌بینید؟

تا حدود سه سال پیش، به دعوت دوستان در چند پروژه مرتبط با «حفاظت مشارکتی» همکاری داشتم. اما همان مسائلی که پیش‌تر گفتم، به‌ویژه نوع نگاه و رفتار برخی همکاران در فضای کاری، باعث شد به‌تدریج دلسرد شوم. امروز در بسیاری از پروژه‌ها، متأسفانه هدف مهم‌تر از مسیر و وسیله تلقی می‌شود و نگاه‌ها اغلب کوتاه‌مدت و نتیجه‌محورند، نه فرایندمحور.

در حال حاضر، فعالیت اصلی‌ام با مؤسسه‌ای به‌نام هورژین است؛ مؤسسه‌ای که خودم پایه‌گذاری‌اش کرده‌ام و بر معرفی، گردآوری، طراحی و بازتولید هنرهای بومی ایران متمرکز است. درواقع، سال‌ها تجربه کار در کنار جوامع محلی به من آموخت حفاظت تنها در طبیعت خلاصه نمی‌شود؛ فرهنگ، هنر و دانش بومی نیز بخشی از همان میراث زنده‌اند که باید پاسداری شوند.

کار میدانی و حفاظت مشارکتی با جوامع محلی به من یاد داد عشق به ایران، یعنی صبوری کردن، شنیدن، یاد گرفتن و باور داشتن به اینکه هر تغییر پایداری در بستر زمان شکل می‌گیرد. دغدغه من همیشه فرهنگ، تاریخ و طبیعت ایران بوده و است. فکر می‌کنم با تخصیص درصدی از سود فعالیت‌های هورژین به طرح‌های حفاظتی، بتوانم همان حس تعهد و دلبستگی‌ام را تا حدودی زنده نگه دارم.


در چه صورتی حاضرید به حوزه کار میدانی برگردید؟

اگر احساس کنم حضورم برای هر شخص یا مجموعه‌ای که دغدغه حفاظت دارد و پروژه‌ای در این زمینه پیش می‌برد، می‌تواند مؤثر باشد و آنها هم چنین باوری داشته باشند، با دل و جان همکاری می‌کنم. اما واقعیت این است که در چند مورد اخیر، به‌تدریج به این نتیجه رسیدم نقشم آنقدر که باید، مؤثر نیست. به همین دلیل تصمیم گرفتم ادامه ندهم.


آینده حفاظت را چطور می‌بینید؟

واقعیت این است که به نسل خودمان و نسل آینده بسیار امیدوار بودم. نسل ما در بستر فکری استادانی مانند آقای ضیایی شکل گرفت؛ افرادی که می‌جنگیدند، امید داشتند و مهم‌تر از همه، نگاه بلندمدت داشتند. منافع شخصی و اسم و رسم در درجه دوم اهمیت بودند. به همین دلیل، ما انگیزه و امید داشتیم. هر یک از بچه‌ها احساس امنیت روحی و مفید بودن نسبت به کارشان داشتند و ارتباطاتمان سالم و صادقانه بود؛ مثل بچه‌های یک خانواده که پدران مقتدر و دانا بالای سرشان هستند. اما امروز، شرایط تغییر کرده است. فعالیت‌ها، افراد، دغدغه‌ها و منافع، همه شخصی‌سازی و گروه‌بندی شده‌اند و نگاه‌ها کوتاه‌مدت است. پروژه‌ها در بازه‌های زمانی کوتاه و به‌صورت چک‌لیست‌محور جلو می‌روند و درنهایت، بیشتر جنبه نمایشی پیدا می‌کنند. شعارهایی که در عمل می‌بینیم، معمولاً موقتی و مقطعی هستند و این واقعیت می‌تواند دلسردکننده باشد. این گسستگی، جزیره‌ای شدن فعالیت‌ها و نگاه «خودی و غیرخودی»، باعث می‌شود چشم‌انداز حفاظت در عمل سخت و پیچیده باشد. شاید بدبین باشم، اما تا این مسائل ریشه‌ای حل نشود، تحقق اهداف بلندمدت و پایدار دشوار خواهد بود.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha